○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه شب خونه مادر بزرگم رفتیم برای دورهمی بعد حیاط خونشون خیلی بزرگه با درختای بزرررگ نارنج و پرتغال و گردو بعد اونشب همه بودن خاله هام پسر خاله هام و دختر خاله هام شوهر خاله هام با من و مامانم و بابام و مادر بزرگ و پدر بزرگم داستان از اینجا شروع میشه همه جا تاریک بود بعد حرف جن و روح و خلاصه این چیزا اوفتاده بود من رو مبل بودم با خاله هام بقیه رو زمین بعد یهو بارون گرفت شدید تبدیل به طوفان شد درو باز میکردی غیب میشدی بعدش طوفان که شدید شدید شد برقا قعط شد اوووووووف خیلی باحال بود من اونموقع ۱۲سالم بود ینی مال یه سال پیشه داستان ما در مورد جن حرف میزدیم بعد من از پسر خاله و دختر خاله ها بزرگترم در مورد جن حرف میزدیم گرگ زوزه میکشید در مورد روح حرف میزدیم صدا سگ و گربه میومد خعلی باحال بود از کوچیک تا بزرگ ترسیده بودن غیر من ینی اونشب خعععععلیی خوش گزشت
سلوم گل گلیا خوبید ، حال و روزتون به راهه ؟؟ این سری میخوام یه سری خاطرات خودم رو براتون به اشتراک برینم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ میخوام براتون از یکی از بدترین سوتی های زندگیم رو نمایی کنم :khak: :khak: *gerye_kharaki* بعدی که کار با اندرویدم قوی شد هی کاراموز و دانشجو بم میسپردن که من پشتیبان آموزشیشون بشم بعد اکثرن پسر بودن این دانشجوهایی که به من میسپردن *chakerim* *chakerim* بعد بین این دانشجو ها یبار یه خانمیو به من سپردن که بش اندروید اموزش بدم فامیلیش رو مثلن میزاریم مجیدی :khak: :khak: بعد یه شب داشتم براش مبانیه اندروید رو توضیح میدادم *sheikh* *sheikh* هم زمان این بلقیس کثااافت داشت هی اذیت میکرد تو پیوی منم برا اینکه بلقیسو اذیت کنم بش گفتم که حالا که ایطوری شد الان برات میگوزم ویسشو میفرستم برات تا هی بزاریش رو تکرار و بشه لالایی شبهات بعد هی این اخمخم گفت ژووون گوزتم نفسه *akheish* *akheish* بعد اون لحظه گوزی تو منابعم نبود رفتم از پیویه خودم که محل نگه داری ضبط شده های قدیم بود یکی برداشتم بعد ترتیب مخاطبا ایطوری بود خانم مجیدی بلقیس . . . بعد اومدم فوروارد کنم برا بلقیس یهو این اخمخ سیاه پوست پیام داد *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ترتیبش شد بلقیس خانم مجیدی منم گوزو فوروارد کردم برا مجیدی :khak: :khak: اونم آنلاین بود داشت به چیزایی که من تایپ میکردم گوش میکرد یهو اینو فرستادم دیدم دوتا تیک ابی خورد :khak: :khak: بعد دقیقا من رنگم شد مثه گچ بعد جیییییغ کشیدم دو سه تا محکم زدم تو سرم و نزدیک بود بیهوش بشم اصن همچین صداهایی ازم شنیده میشد تو خونه [audio mp3="/uploads/2018/07/khatereh_developer_android.mp3"][/audio] *help* *help* هی سرخ شدم هی سفید شدم هی آبی شدم بعد اومدم سِشو بگیرم شروع کردم پشت سره هم ویس ضبط کردن تر تر کردن که طبیعی جلووه کنه ایطوری [audio mp3="/uploads/2018/07/khatereh_developer_android_2.mp3"][/audio] که طبیعی جلوه کنه *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* *gerye* *gerye* خانم مجیدی هم هی فقط سین میکرد عرررررررررررررررر هوچی نمیگفت ، عررررررررررررررررر حالا همه با هم زجه بزنید ناله کنید های های های اشک و ناله با هم قاطی شده خوب شده اون آخر مجلس یه حال و هوای دیگه ایی داره انگار بزن خودتو های های های هر کی حاجت نگیره خاک تو سرش عررررررررررررر *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* اون خانومی که گفت بچه دار نمیشم ، امشب تا حامله نشی نمیزارم از مجلس بری بیرون *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ما شا الله به این ناله ها اونایی که ته مجلس فقط میچوسید حاجتی ازتون براورده نمیشه کثافتای چوسو *bi asab* *bi asab* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ یه خاطره دیگه هم از یه دوستام براتون بگم تو دوسالی که همدان بودم یه رفیق پیدا کردم اسمش حسن بیاته :khak: :khak: :khak: بعد این تو کل بیست ساله عمرش که تا اون موقع داشت اصن دکتر نرفته بود *haaaan* *haaaan* بعد این تو خوابگاه که بودیم یه سرما خوردگی بدی گرفت *gij* *gij* *gij* تب و لرز و دیگه رو به موت بود گفت اصخر پاشو منو ببر دکتر *modir* *modir* گفتم برو تا بریم با هم سوار تاکسی شدیم رفتیم درمونگاه دکتر دیدشو نسخشو نوشتو رفتیم داروخونه براش آمپول نوشته بود بعد رفتیم بخش تزریقات یه خانمه گفت که برو دراز بکش تا بیام *akheish* *akheish* *akheish* اینم رفت دراز کشید رو تخت من نشستم رو صندلی و داشتم از پشت شیشه مات میدیدمش به شکل مات و مبهم بعد این خانمه اومد گفت که ای بابا اینطوری که نمیشه باید ببینم کجا امپول میزنم :khak: *bi asab* *bi asab* اینم گفت باشه از تخت اومد پایین از پشت شیشه مات دیدم کمربندو باز کرد شلوارو داد پایین *fekr* *fekr* با خودم گفتم خو خوبه بعد که شلوارو داد پایین *hazyon* *hazyon* دیدم دوباره دستاشو اورد بالا شورتشم تا زانوش اورد پایین *amo_barghi* :khak: *ey_khoda* بعدم دراز کشید رو تخت بعد که خانمه سوزنشو زد گفت که گفتم میخوام ببینم ولی نه اینقدر دیگه *bro_khonaton* *bro_khonaton* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یبارم اومده بود اصفهان برای کار بعد قرار شد یه روزش رو بریم باهم بیرون یه چرخی بزنیم تو اصفهان بعد دم دمای غروب رفتیم یه بستنی فروشی که بستنی قیفی بگیریم بعد این هی رفت ببینه مسولش کجاس بیاد بستنی برامون برینه منم هی داشتم به این دستگاهش که میرید ور میرفتم از بچگی خوشم میومد از ریدن بعد این یارو داشت میومد که بیاد برامون بستنی برینه من اهرمشو کشیدم پایین یه عالمه بستنی رید کف دستم منم حول شدم دیدم این یارو داره میادش دستمو کردم تو جیبم *palid* *palid* اینقدره خنک بود که نگو بعدشم رفتیم با هم نشستیم رو سیو سه پل دیگه داشت شب میشد توی هر دالونای سیو سه پل یه چراغ تو کف کار گذاشته بودن ، که نور بخوره به سقف یه فضای عاشقانه ایی شده بود *abnabat* *abnabat* بعد داشتیم با هم حرف میزدیم یه وارد بحث های احساسی شد *baghal* که آره دلم خیلی برات تنگ شده بود و اینا منم یهو کافور بدنم کم شد *akheish* *akheish* *akheish* گفتم حسن هر کاری میکنم دل تنگیم نمیره بیا یه بوس خاک بر سری ازت کنم بعد گرفتمش کشیدمش سمت خودم اینم سور خورد زرتی اومد با باکسنش رو چراغه یهو گفت اوووف اوووف سوختم ، ریدم رو بوس خاک بر سریت خلاصه شانسش گفت خندم گرفت و نزدیک بود از بالا پل بیوفتم پایین وگرنه یه بوس خاک بر سری ازش میگرفتم *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یه خاطره هم از بچگی بگم تو دوران بچگیمون یه همسایه داشتیم دوتا پسر داشت یکی اسمش حسن بود یکی دیگه اسمش پروانه بود بعد من فکر میکردم که مسخرش میکنن و از الکی میگن پروانه بهش که حرصش بدن بعد منو پسر عموم (مجید ) با پروانه و حسن میرفتیم تو این زمین خاکیه بقل قبرستون فوتبال بازی میکردیم بعد من هی میگفتم جلل عجیب که خو پسره برا چی بش میگن پروانه یعنی هوووچ علامتی نداشت ها ، واقعی واقعی از اول بازی ایطوری بودم *tafakor* *tafakor* بعد یجا همین پروانه مثه خر شروع کرد حمله کردن سمت دروازه ی ما ، مجید تو دروازه بود من دفاع ، مثه سوباسا به مجید گفتم نگران نباش ، نمیزارم بیشتره این جلو بیاد اونم گفت گوه نخور برو جلوش منم پریدم یه شوت قدرتی زدم با توپ تو پروستاتش ولی انگار نه انگار رفت گلش کرد و پشتک و بالانس میزد منم ایطوری بودم چرا ایطو شد ، چرا کار نکرد ؟؟ *bi_chare* *bi_chare* *bi_chare* بعد توی همون بازی یه توپ خورد تو پروستات من مثه اسبی که سزارین کرده ولو شدم رو زمین خلاصه بعد چند سال گذشت یه دختری اومد رد شد مجید گفت که میدونی کی بود ؟؟ گفتم نه کیه ؟؟ گفت پروانس *khaak* *khaak* لا مصب فکر کنم تو پیله بود زمان بچگی آخه بزرگ که شد پروانه شد علائمش زده بودن بیرون *khaak* *khaak* حالا همه با هم زجه بزنید و گریه کنید های های های گوز و لبخند با هم قاطی شده خوب شده ما شا الله به این دستای بندری بیار بالا دستای بندریو بکوب تو سرت های های های مجلسو شما باید گرم کنیدا ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** خیلی دوستتون دارم *baghal*
به نظر من یکی از بهترین دوران زندگی آدم ها دوران دانشجوییشونه مخصوصا اگه دوران دانشجویی خوابگاهی باشید که سر تا سر خاطره و یادگاری حساب میشه یه چند تا خاطره براتون میگم ان شا الله که به اندازه کافی خنده دار باشه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ روزای اولی که میاید تو خوابگاه خیلی همه با کلاسن و با هم رو در بایسی دارند *modir* *modir* ما اولین باری که رفتم خوابگاه برای دوران کاردانی بود تو شهر همدان بعد خیلی با کلاس بودیم و اینا یه بچه تهرونی داشتیم اسمش بابک بود ، خیلی لارج بود هی اسم بچه ها رو صدا میزد *dali* *dali* بعد وقتی یارو برمیگشت نگاش میکرد ، بلند میگوزید مثلن ساعت دو نصفه شب همه خوابیم یهو میدیدی میگفت شیخ شیخ میگفتم هان ؟؟ چته نصف شبی ؟؟ بعد قاااااااررررررپ میگوزید و زرت و زرت میخندید *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعده یکمی که گذشت منم هم پاش میومدم *sheikh* *sheikh* غیر من و اون یکی دیگه از بچه ها معروف بود به حمید نکبتی فامیلش حکمتی بود بسکه این بچه چرک کثیف بود بش میگفتیم حمید نکبتی بعد این کلن یه جفت جوراب بیشتر نداشت :khak: :khak: بعد اصن اینو نمیشست یعنی از کلاس که میومد انگاری بن لادن تو اتاق شمیایی ریده اینقدر بو میومد لامصب هممون شیمیایی میشدیم ، هنوز بوی جوراباش توی مخمه :khak: :khak: بعد این اوایلش اصن نمیگوزید هی این بابک اذیتش کرد *amo_barghi* *amo_barghi* هی میگفت حمید بعد گوزید هی میگفت حمید هی گوزید بعد یه شب نصفه شب دیدم این حمید بلند شد *Aya* *Aya* رفت پیش تخت بابک باستنشو گذاشت دره گوش بابک بعد میخواست بگه بابک و بعد بگوزه خودش خندش گرفته بود هم میخندید و هم گوزید بعد اینقدره خنده بش فشار اورده بود نزدیک بود برینه تو گوش بابک *vakh_vakh* *vakh_vakh* خلاصه دوران کاردانیمون تموم شد من دانشگاه در اومدم بیرجند بعد دوباره ترم اول همه با کلاس بودن و نمیشد گوزید *modir* *modir* بعد من دیدم اینطوری که فایده نداره دراز کشیدم وسط اتاق شکممو دادم بیرون بعد یکی از بچه ها داشت رد میشد *soot* *soot* گفتم سلمان سلمان یواش شکم منو فشار بده قلنج کرده تا فشار داد براش گوزیدم *amo_barghi* *amo_barghi* بعد دیگه رومون به هم باز شد ترم چهار دیگه اصن همیطوری راه میرفتی برات میگوزیدن خورد و خوراک و تغذیه ی دانشجو ها بیشتر اوقات خوب نیست :khak: :khak: ترم چهار تو اتاق کرمونی ها بودم که معروف بود به اتاق اخمخا شام رو که خورده بودیم من رو تختم دراز بودم یکمی خودمو تکون تکون دادم سه چهار بار پشت سره هم براشون گوزیدم که اول کار باعث تشویق حضار شد بعد یه حاجی گوزو هم داشتیم اونم تحت تاثیر قرار گرفت و پشت بنده من اونم چند باری گوزید بوی سگ مرده توی اتاق بلند شد یکی از هم اتاقیامون معروف بود به متی کرمونی بلند شد گفت ای بابا شورشو در اوردید دیگه رفت دره اتاقو باز کرد که هوا عوض بشه *fosh* *fosh* خودشم از اتاق رفت بیرون بعد ده بیست ثانیه دیدم استرس از قیافش داره میریزه تو این مایه گفت وای مسئول خوابگاه داره میاد مسئول خوابگاه همیشه تا میومد ، یه راست میومد تو اتاق ما :khak: :khak: همیشه و همیشه اولین جایی که میومد اتاق ما بود حالا اتاق ما بسکه گوزیده بودیم انگاری توش ابوبکر بغدادی ریده بود بعد شروع کردیم هر کسی یه کاری کردن یکی پنجره ها رو باز میکرد اون یکی اسپری میزد منم حوله ام رو گرفتمون وسط اتاق هی تکون میدادمو با حولم میرقصیدم و و حول کرده بودم و میگوزیدم *belgheis* *belgheis* بعد اینا هی چششون به منو حوله میوفتاد بیشتر خندشون میگرفت بعد تقریبا یه دقیقه بکوب تلاش میکردیم که بو از اتاق بره بیرون یهو این مسئول خوابگاه اومد تو اتاقمون من کف اتاق دیگه ولو شده بودم از خستگی بعد من چشمم خورد به قیافه این متی کرمونی وایساده بود بقل مسئول خوابگاه هی بو میکشید ببینه بو میاد یا نه ؟؟ من اصن اون صحنه رو که دیدم هموطوری که ولو شده بودم از خنده مُردم و به زور نفس میکشیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد هی این مسئول خوابگاه میگفت چی شده آقای پیرزاد من ریسه میرفتم از خنده بعد این اخمخای دیگه چشمشون خورده به من اونام هی میخندیدن نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد این متی کرمونی گفت هیچی گفت هیچی آقای فلانی ، یه جوک تعریف کردیم داریم به اون میخندیم بعد گفت خو جوکشو بگید همه بخندیم این متی کرمونی گفت احساس میکنم فراموش کردم چه جوکی گفتن بعد یارو دید داریم جون میدیم از خنده ی زیادی گفت باشه بابا من رفتم نفس بکشید *LoL* *LoL* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکمی طولانی میشه ولی این خاطره رو هم گوش کنید تو مقطع لیسانس جمعه ها برامون استخر رایگان بود میرفتیم استخر *modir* *modir* بعد شلوغه شلوغ میشد من یکمی شنا بلد بودم ولی پیش بچه ها بودم وسط استخر تا شنا بشون یاد بدم بعد یه همکلاسیام اسمش مجتبی بود ما بش میگفتیم اراکیه کثیف بچه اراک بود ولی خیلی اب زیره کاه بود بود بعد من تو آب بودم اون لب استخر میخواست بپره داخل آب توی عمیق بش گفتم اراکی شنا بلدی ؟؟ *modir* *modir* گفت اره بابا برو کنار بعد پرید تو آب کتفش از جا در اومد اومد بالا گفت وای نه نه دارم غرق میشم سریع رفتم زیر بقلشو گرفتم بردمش دمه دیوار استخر به این یارو غریق نجاته گفتم اوسا بیا اینو بکش بالا کتفش در اومده بعد با دو سه تا از بچه ها درش اوردیم از توی آب بعد دیدم همه دارند نگاه به من میکنن *moteafesam* *moteafesam* هی خودمو زدم به اون راه که من باش نمیرم ولی هیشکی دیدم نمیخواد بره باش گفتم خیلی نامردید کثافتا ریدم تو استخری که من توش نباشم *fosh* *fosh* سریع لباس پوشیدم با امبولانس رفتیم بیمارستان این رفیقم مدلش اینطوری بود کتفش چند باری در اومده بوده فبرا جا انداختنش باید بیهوشش میکردن دکتری که مخصوص این کار بود نمیدونم اورتوپد بش میگن چی بش میگن نبودش گفتن باید صبر کنی تا فردا مام گفتیم خو اشکالی نداره منم پریدم یه لباس بیمارا رو کردم تو تنم و گرفتم رو تخت بقلیش خوابیدم *khab* *khab* ساعت دو و سه بود دیدم صدا ناله میاد ، همیطوری قل خوردم گفتم اراکی کم زر زر کن بزا بگیرم بکپم بعد دوباره قر خوردم اونطرف *righo_ha* *righo_ha* دفعه بعدی دوباره ناله ناله کرد محلش ندادم دمپایشو پرت کرد سمت من گفت احمق برو بگو من خیلی درد دارم دارم میمیرم گفتم باشه *montazer* *montazer* بعد رفتم پیش یه خانم پرستاره *akheish* *akheish* گفتم سلام خانم دکتر من این رفیقم کتفش در اومده خیلی درد داره یه چیزی بم بدید بش بدم بخوره بعد رفت یه دونه شیافت اورد داد به من بعد من اسم شیافت رو شنیده بودم ولی نمیدونستم چه شکلیه ،اینم نگفت که این شیافته دادش به من گفت هر وقتی درد داشت بش بزن *ieneh* *ieneh* گفتم حله ، ررفتم یه لیوان یبار مصرف پر کردم که برم شیافت رو بخوره دید دارم لیوان آب میبرم گفت شیافته ها زدنیه باید بش بزنی *eva_khake_alam* *eva_khake_alam* بعد تازه دوهزاریم افتاد که اع شیافت که میگن اینه برا اینکه ضایع نشم لیوانی که داشتم میبردمو خوردم بعد یبار دیگه پزش کردم تا وسط راه اوردم دوباره اونم خوردم که فکر کنه مدلمه عاقا چشمتون روز بد نبینه شیافته که به من داد جلدش آلمینیومی بود بعد من گفتم حتما قراره بره تو باکسنه رفیقم باید با این المینیومه بره :khak: :khak: خلاصه رفتم تو اتاق دیدم هی ناله میکنه گفتم بچرخ اونطرف ببینم چراقام خاموش بود چراغ قوه گوشیو روشن کردم گذاشتم گوشیمو تو دهنم شلوارشو کشیدم پایین نیم ساعت میخندیدم بعد میگفت چرا میخندی ؟ گفتم والا تا حالا باکسن ازین نزدیک ندیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد میگفت اصخر جون خودت مسخره بازی در نیار گفتم باشه عاقا من این المینیوما رو تیزش کردم لبه هاشو چوله کردم هی شروع کردم فشار دادن هی اون جیغ میکشید *help* *help* هی من زور میزدم هی اون جیغ میکشید بعد گفتم اراکی فکر کنم این شیافتش کاره اسرائیله نمیره داخل بعد گفت بده ببینم بش دادم شروع کرد فحش دادن میگفت بیشعور چرا اینقدر خری خدایا این چه عذابیه میدی بعد جلدشو کند گفت اینو بزن بعد من دوساعت به قیافه شیافت میخندیدم مثه گلوله ارپیچی بود *vakh_vakh* *vakh_vakh* *vakh_vakh* بعد دوباره هی زور زدم هی پرتش میکرد بیرون نمیرفت داخل بش گفتم اراکی فکر کنم امشب قرار نیست این بره داخل بیا شیافته رو بخور خودتو خلاص کن *palid* *are_are* *are_are* گفت احمق درست بزه باید نو تیزشو بزنی داخل خلاصه عاقا برعکسش کردم دیدم عههه ؟؟ ویژژژژژ رفت داخل بعد گذشت تا دم صبح دکتره اومد عملش کردن هنوز مواد بیهوشی تو مخش بود منگ بود *mahi* *mahi* همیطوری روی تخت چهارزانو نشسته بود بعد دکتره بهش گفت میتونی ازین تخت چرخ دار بپری رو تخت خودت استراحت کنی اینم گفت اره بلند شد رو تخت روان مثه شتر ازین تخت پرید رو اون تخت بعد دکترا گفت خاک بر سرت و رفت *righo_ha* *righo_ha* *righo_ha* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* خاطرات قرار داده شده تا الان ◄ والا نمیدونم تکراریه یا نه دیگه گذاشتمش ببخشید اگه تکراریه روز دانشجو مبارک
روزی شیخ و مریدان به شکار میرفتن و از راهی می گذشتن در میان راه شیخ از دست مریدان کلافه شد و نیت کرد که آنان را از سره خویش باز کند *righo_ha* *fuhsh* گفت ای مریدان از میان شما آن کسی که با گوز خود بتواند صدای بلبل در بیاورد *sheikh* *sheikh* بالا ترین مقام را دارد و از همه ارشد تر است مریدان بعد از شنیدن این حرف شروع به گوزیدن کردن :khak: :khak: و شیخ که فکر میکرد با گفتن این سخن آنها را به سرگرم میکند به آرامی به سمت درختی رفت تا انجا استراحت کند در همین میان مریدی باکسن خود به سمت شیخ گرفت و گوزید :khak: :khak: واز شیخ خواست تا ببیند که آیا گوزشان صدای بلبل میدهد یا خیر ؟ شیخ که از فرط عصبانیت فریاد بلندی از خشتک خویش منتشر کرد و گفت نه احمق باید صدای بلبل بدهد *bi asab* *bi asab* سپس مرید گفت یا شیخ این بلبلیس که سرما خورده *hir_hir* *hir_hir* شیخ بسیار عصبانی شد و عصای خود را به مرید فرو کرد و از آن پس وقتی میگوزید صدای فیل سرما خورده میداد چندی دوباره استراحت کرد مریدی دیگر آمد و باکسن خود را به سمت شیخ گرفت و گفت یا شیخ شیخ تا روی خویش برگرداند مرید برای شیخ گوزید ، گفت یا شیخ این همچون بلبلیس که در سبک متال و راک آواز خوانده *ieneh* *ieneh* شیخ بسیار عصبانی شد با تکه سنگی که دم دست بود یه سمت مرید پرتاب کرد و مرید مانند خری که در چمن زار آزاد گشته پا به فرار گذاشت سپس مریدی دیگر به سمت شیخ آمد باستن خویش را به سمت شیخ گرفت شیخ قبل از اینکه بگوزد عصای خود رو به او فرو کرد و مرید منفجر شد *vakh_vakh* *vakh_vakh* و به در و دیوار پاشیده شد سپس شیخ دید فایده ندارد رو به مریدان گفت ای احمق ها بلبل ها روی درخت میخوانن شما نیز اینچنین کنید شاید گوزتان صدای بلبل داد *jar_o_bahs* *jar_o_bahs* مریدان بعد از شنیدن این سخن همگی به بالای درخت رفتن و روی شاخه های درخت شروع به گوزیدن کردن شیخ که خیلی خسته شده بود و به درختی تکیه داد و با خود فکر کرد که خوب است تا مریدان سرگرم گوز بلبلی هستند اندکی در کنار این درخت بریند شروع کرد به حفر چاله در هنگام حفر چاله ماری از میان بوته ها به بیرون پرید و شیخ بسیار ترسید و در شلوار خود رید در همین هنگام نیز جوانی سراسیمه به نزدیک درخت رسید و جسمی را که داخل پارچه ای پوشانده بود در چاله ی نیمه کاره ی شیخ مخفی کرد به محض اینکه جوان کارش را تمام کرد نگاهش را به سمت درخت چرخاند و شیخ را دید که باکسن خود را به درخت میمالد و به او می نگرد :khak: :khak: :khak: جوان که بسیار شرمزده شد اشک از خشتکش جاری شد و از شیخ دور شد روز بعد شیخ مقداری سیب زمینی خریده بود و به دنبال هیزم و کبریت میگشت تا سیب زمینی ها رو در میان آتش کباب کند در همان زمان عده ای از مردم دهکده و مریدان آن جوان را طناب بسته نزد شیخ آوردند و از او خواستند تا برای آن جوان مجازاتی مشخص کند شیخ اندکی ریش و پشم خود را خاراند و و از جمعیت پرسید جرم این جوان چیست ؟ یکی از مریدان از میان جمعیت بلند پاسخ داد نمیدانم *tafakor* *tafakor* شیخ بسیار خشمگین شد و فرمود زهره مار و نمیدانم *fosh* *fosh* سپس به مریدان دیگر گفت مقداری فلفل آوردن و در باکسن وی فرو کردند و مانند کوره ی آهنگری از باستن مرید آتش زبانه میکشید و شیخ نیز از این موقعیت استفاده کرد و سیب زمینی های خود را پخت دوباره رو به جمعیت کرد و گفت جرم این جوان چیست این بار کسی پاسخ داد این جوان دیروز به درون معبد قدیمی دهکده رفته است و ظرف گرانقیمتی که آنجا بود را ربوده و فرار کرده است شیخ پرسید از کجا می دانید که کار این جوان بوده است!؟ *talab* *talab* همان شخص پاسخ داد دقیقا مطمئن نیستیم. اتفاقا وقتی ظرف به سرقت رفته کسی در معبد نبوده است. ما براساس حدس و گمان فکر می کنیم کار او بوده است. البته او خودش می گوید که از ظرف گرانقیمت خبری ندارد و ما هم هرجایی که گمان می کردیم را گشتیم ولی ظرفی را ندیدیم شیخ با عصبانیت بسیار عصبانی شد *bi asab* *bi asab* و شخص را به درون کوره ی آهنگری مرید انداخت و گفت شما بر اساس حدس و گمان شخص محترمی را متهم کرده اید زود این جوان را رها کنید و وقتی شواهدی محکم تر داشتید سراغ من بیائید جمعیت جوان را رها کردند و پراکنده شدند ساعتی بعد جوان به آرامی و در خلوت زمانی که شیخ خواب بود نزد شیخ آمد و شرمزده و خجل سرش را پائین انداخت و با صدایی آهسته کنار شیخ گوزید شیخ بسیار ترسید و دوباره در شلواره خود رید و به هوا بر خواست و گفت اینجا چه میکنی ای ملعون جوان پاسخ داد استاد ! شما خودتان دیدید که من ظرف را کجا پنهان کردم؟ پس چرا من را لو ندادید!؟ شیخ همچنانی که باستن خود را با لباس یکی از مریدان تمیز میکرد گفت به جز من چشمان خالق هستی هم نظاره گر اعمال تو بود. وقتی خالق کائنات آبروی تو را نگه داشت و اجازه نداد که کسی نظاره گر اعمال تو باشد ، چرا من که چشمانم از اوست پرده پوشی نکنم!؟ جوان بعد از شنیدن این سخن به شکل رگباری شروع به زدن گوز بلبلی کرد و از شیخ دور شد روز بعد دوباره جمعیت آن جوان را نزد شیخ آوردند و گفتند ظرف گرانقیمت شب گذشته به طرز عجیبی به معبد بازگردانده شده است و هیچکس ندیده است که چه کسی این کار را انجام داده است. برای همین ما به این نتیجه رسیده ایم که این جوان بی گناه بوده است و بی جهت او را متهم نموده ایم. به همین خاطر نزد شما آمده ایم تا از او بخواهید ما را ببخشد شیخ که اسهال شدیدی گرفته بود ، لبخند پهنی زد و به آرامی در کنار جمعیت رید و گفت این جوان حتما شما را می بخشد. بروید و به کار خود برسید وقتی جمعیت پراکنده شدند شیخ آهسته نزدیک جوان رفت و در کنار او هم رید و گفت همان کسی که چشمان بقیه را کور کرد و آبروی تو را حفظ نمود اگر اراده کند می تواند پرده ها را براندازد و همه اسرارپنهان تو را برملا سازد و در یک چشم به هم زدن تو را رسوا کند قدر این حامی بزرگ را بدان و همیشه سعی کن کاری کنی که او خودش پوشاننده عیب های تو باشد جوان بعد از شنیدن این حکمت به قدری از خود بی خود شد و خشتک درید و جیغ زنان دور شد و آورده اند از آن پس به هر گربه که میرسید بلند اورا مجید میخواد مریدان دیگر نیز هنوز روی درختان میگوزند ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچه خنگولستان است و هر جایی تو این سبک داستان شیخ و مریدان خوندید شک نکنید از ما کپی شده لیست داستان های شیخ و مریدان ◄
عروسی یه آشنایی هستش بابام جو گیر شد کلی نقل ریخت تو جیبش که بریزه رو دوماد یه 5 گرمی تریاکم تو جیبش بود خلاصه قاطی نقلا پاچیده رو عروس دوماد حالا ما مثل سگ مواد یاب داریم تو دارو درختا و حیات دنبال تریاک آغام میگردیم😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بار تو مسابقات اسبدوانی شرکت کردم، با اینکه دوپینگ هم کرده بودم آخر شدم . . . . . . . . . . . بعد فهميدم كه مواد نیروزا رو باید اسبه میخورد نه خودم 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبارم دیر وقت منو و مادرم بیرون بودیم یه آقاهه مشکوک نزدیکمون میومد یهو مامانم بلند گفت: فاطمه الان بابای قوی هیکلت میاد پیشمون😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فرمولی که پدر مادرا جدیداً واسه انتخاب اسم بچهشون استفاده میکنن آ + هرچیزی + ا آندیا - آرتمیسا - آکوپکوا - آتریسا - آیسودا - آسیا - آفریقا - آماشالا - آباریکل-آ گوزا 😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اینستای فلان فلان شده چرا قلب و گذاشته بغل گزینه ی سند؟ . . . . . . . . . . با یکی دعوام شد داشتیم به هم فحش میدادیم وسط هر فحش 3 تا قلب هم براش میفرستادم☹️😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ما يه فاميلامون تو کارخونه سوسيس کالباسه, ولى خيلى آدم توداريه , هيچى به کسى نميگه گاهى ميره تو فکر با خودش ميگه مجید, مجید 😂😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ینی من اگه پاندا میشدم پانداها بار بری میکردن . . . . . . . . . خرا به عنوان گونه در معرض خطر لم میدادن یونجه میخوردن فیلم میدیدن😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خود کرفس باورش نمیشه که آب داره . . . . . . . . . بعد یه سریا میرن آب کرفس میخورن😂😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ نحوه ادیت کردن من در تلگرام: سلام حوبی؟ سلام خهوبی؟ سلاخ مهبی؟ سلام بی؟ سلام خوبی؟ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ چند روزه که حالت سرماخوردگی دارم ولی سرما نمیخورم .. . . . . . . احتمالا ویروسا و گلبولای سفید از راه دور فقط به هم فحش میدن 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بدخواه داری پی وی عکس بده . . . . . . . واسش سیبیل بکشم 😂 توانم در همین حده 😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تصمیم به گرفتن سلفی میگیرم دوربین را باز میکنم میبینم زشتم از دوربین خارج میشم گوشی را قفل میکنم ☺️😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اون سرى داشتم عكس دوست دخترمو از رو گوشى بوس ميكردم بابام ديد، . . . . . . . گفت دارى چيكار ميكنى؟ گوشى رو چندبار ديگه بوسيدم، گذاشتمش رو پيشونيم و گفتم جز سى هم تموم شد.😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من با دمپایی . . . . تو با چن تایی وای باورم نمیشه منم بالاخره شاخ شدم😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بچه فامیلمون تازه به دنیا اومده واسش 12میلیون سیسمونی خریدن . . . . . . . . اونوقت من تا 3 ماهگی تو بیمارستان گرو بودم تا بابام اینا پول بیارن منو ببرن☹️😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بهنام بانى يه داداش داره به اسم " باعث بانى " . . . . . . . . متاسفانه محبوبيت خيلى زيادى تو جامعه نداره و همه بخاطر صدای داداشش لعنتش مى كنن😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ وصیت یک دختر😂 غسلم ندهید! آرایشم پاک میشه ! قبرمو بزرگتر بسازید تا کلیپسم جا بشه! . . . . . . . . واسه شبهای دیگه هم لباس بذارید لباس شب اول قبرم رو همه دیدن☹️😂😂😂😂 ارسالی از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ که ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻘﻢ😂😂 ﮔﻔﺘﻢ : ﺟﺎﻧﻢ؟ ﮔﻔﺖ :ﺗﻮ ﺍﺯ ﭺ ﻓﺼﻠﯽ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺼﻞ ﺟﻔﺘﮕﯿﺮی ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ ﺑﺎ ﮐﯿﻒ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﻢ !!!!!! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﻮﺏ ﺻﺪﺍﻗﺘﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ😂😂😂 ارسالی از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
از خنگه می پرسن خواهرت دختر زائیده یا پسر؟ . . . . . . . . . . می گه به من اطلاع ندادن. هنوز نمی دونم دایی شدم یا خاله 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ امروز به این فکر میکردم چجوریه تو عربستان ملت با اینکه کار خاصی نمیکنن و صنعت عظیمی نداره اینقدر پولدارن؟ بعد یادم افتاد نفت دارن . . . . . . . . . . بعد دوباره یادم افتاد دیدم عه ما هم که نفت داریم عه گازم که داریم عه صنعتم که داریم هیچی دیگه یه چایی خوردم و سعی کردم قضیه رو فراموش کنم😂 .. . . اصن به من چه ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو زمستون بابام خواست ماشینو روشن کنه، گفتم صبر کن چک کنم گربه ای توش نباشه، رفتم لگد زدم بهش گلگیرش رفت داخل . . . . . . . . . . انقدر کتکم زد که گربه ها وساطت کردن گفتن به خاطر ما نکشش😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پسری که با صورت ۶تیغ قیافه ش قابل تحمل باشه واقعاً قیافه ش خوبه . . . . . . . . . وگرنه با ته ریش که دختر دبیرستانیا هم مرد زندگی اند😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ در پرتغال به کسی که به وطنش خیانت میکنه میگن: پرتغالفروش😂 . . . . . . . . . وظیفهی سرویس اطلاعاتی هم اینه که پیدا کند پرتغالفروش را😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺗﻮﯼ ﺷﺒﮑﻪ ﯼ ﭘﻨﺞ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﯾﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ" . . . . . . . . . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺠﺮﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎﯼ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از شماره ناشناس پیام اومده "سلام مریـم هستم،اگر آشغالارو ببری پایین،امشب را با تو خواهم بود" . . . . . . . . . یکے بیاد به پدرم بگه روشش اینجورے نیست😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ گربه ی هانیه توسلی مرده . میگه ای کاش منم بمیرم زودتر برم پیشش. حالا من بمیرم بابام میگه صداشو در نیارید یارانش قطع نشه . . . . . . . . . مامانمم میگه پس ازین وسط جمعش کنید تازه جارو کشیدم 😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ احسان علیخانی سال دیگه هانیه توسلی رو دعوت میکنه ماه عسل میپرسه اون مرحوم لحظه آخر چی گفت؟ . . . . . . . . . هانیه میگه گفت میو! و علیخانی زار زار اشک میریزه😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ واقعا چطوری تو اتوبوس و مترو زل میزنین تو چشم بزرگ ترتون و راحت میشینین رو صندلی؟ 😂 . . . . . . . . . من رومو میکنم اونور چشم تو چشم نشیم 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ راس میگن که باد آورده رو باد میبره حالا مهم نیس چه بادی . . . . . . . . . من خودم یه بار جلو دوس دختـــــــرم گوزیدم ول کرد رفت😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو پارک یه خانم سگشو گم کرده بود. وقتی پیداش کرد بهش گفت: کجا بودی مامانی؟ . . . . . . . . . حالا اگه ما گم شده بودیم بهمون میگفتن کجا بودی توله سگ😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ به خنگه میگن داداشت چیکارست؟ روش نمیشه بگه آخونـده . . . . . . . . . میگه: ڪمربند مشکی نماز داره😂 ولی دیوونست می بنده به سرش😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم پیام دادم به دوست دخترم گفتم من سرطان خون دارم برو دنبال زندگیت😂 . . . . . . . . . پیام داد: احمق من اون جدیده ام باید به قبلی اینو بفرستی😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بار خیلی مریض تو خونه افتاده بودم که یهو بابا بزرگم با تفنگ ساچمه ای اومد تو . . . . . . . . . به بابام گفت اگه زیاد زجر میکشه بگو خلاصش کنم 😂 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ مرتیکه نفهم صد بار بهت گفتم من اخوند نیسم . . . . . . . . . اگه نیستی پس این چیه روسرت گذاشتی..😂 کل کل سندباد و جاناتای درصحرای افریقا😂😁😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ روش زجر دادن خانمها 😂 زن عراقی:بهش خرجی ندی😂 زن لبنانی: عبا سرش کنی😂 زن سوری:محروم کردن از تفریح😂 زن اردنی: ازدواج مجدد😂 زن سودانی:شونه کردن موهاش😂 زن عمانی:منع کردن از خرید طلا✨ زن مصری: هم خونه بودن با مادر شوهر😂 زن بحرینی:گرفتن سوییچ ماشین 😂😜 زن قطری: نگرفتن پیشخدمت😂 زن کویتی:منع کردن از آرایش😂😜 واما زنده باشه 😂زن ایرانی:هیچ کس حریفش نمیشه بجز خدا😂😜 ارسال شده از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی از خاطرات دوران راهنمایی من، انضباط تجدید آوردم . . . . . . . . . به همین برکت بعد تو شهریور اومدم ساکت نشستم قبول شدم...😂😜 ارسالی از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هیچی بدتر از این نیست که ببینی کسی که ازش طلب داری تصادف کرده و جلو چشات داره جون میده . . . . . . . . . و تو هیچ امیدی نداری که یه روزی پولتو ازش پس بگیری😂☹️ 😂😜 . . ارسالی از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ به پدربزرگم گفتم چرا بعد از ۵۰ سال زندگی مشترک هنوز با مادربزرگم تو یه بشقاب غذا میخورید؟ یه حرف عاشقانه زد هیچوقت یادم نمیره 😂❤️ . . . . . . . . . گفت اگه زهر ریخته باشه تو غذام خودشم بخوره 😂 ارسالی از پت پتی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داشتم با تبلتم Angry Birds بازی میکردم بابام اومد کنارم نشست ، یه سری تکون دادُ زیر لب گفت . . . . . . . . . بدبخت آخرشم کفتر باز دیجیتالی شدی 😂😜 ارسالی از پت پتی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
سلوم به بروبچ خنگولستان میخوام یه سری خاطره از اولین چت هایی که داشتم براتون بگم خب اولین چت کردن من و فضای مجازی من مربوط میشه به تقریبا پنج شیش سال پیش اون موقه ها برنامه های چتی که الان هست ، مثه تلگرام و واتساب و نمیدونم و فلان و بهمان نبود اون موقع پیشرفته ترین برنامه چت یه برنامه بود به اسم نیم باز ،یه ایکون نارنجی رنگ داشت که هم برای سیستم اومده بود و هم برای گوشی من اوایل گوشی خوب نداشتم ، گوشیم ازین ساده ها بود ولی بخاطر اینکه کنکور دولتی در اومدم ، بابام برام لب تاب خریده بود که هنوز دارمش و کارام و کارای خنگولستان رو با همون انجام میدم این نیم باز ، هم چت شخصی داشت ، یعنی با یه نفر چت میکردی نفر به نفر و هم گروه چت که بش میگفتن چت روم چون با سیستم میرفتم ، برنامشون برای چت روم خراب بود و کار نمیداد پس فقط چت نفر به نفر داشتم یه خصوصیتی که این نیم باز داشت ، یه روبات داشت این روبات کارش این بود که شانسی متصلت میکرد به یه غریبه خب حالا از اینجا به بعدش باحاله ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ فکر کنید یه پسره گییییییییج و منگ که تنها تکنولوژی پیشرفته که دم دستش بود آتاری دستی بوده میاد تو فضای مجازی *fekr* *fekr* بعد ما خونه اینترنت نداشتیم ، لب تاب رو که بردم دانشگاه ،از اینترنت خوابگاه وصل میشدم اولین بار که رفتم تو این روباته روباته پیام داد شما یه یه غریبه وصل شدید ، سلام کنید منم یهو ذوق مرگ شدم گفتم سلااااااام غریبه 😂😂💃 یارو پیام داد m or f ( که بعد ها فهمیدم منظورش جنسیته ) منم که یه گیییییج و منگ زدم A بعد پایینش نوشتم یعنی اصخر هستم شما ؟؟ یارو دوتا شکلک اینطوری فرستاد 😐😒 بعدم قطع ارتباط زد روباته پیام داد اتصال شما با غریبه قطع شد برای اتصال مجدد اقدام کنید دوباره زدم وصل شدم به یه پسره اسمش مهران بود اینم مثه من داغون و گیج بود ولی چون ساده و اینا حرف میزدیم کلی هم حرف زدیم آیدی همو گرفتیم خییییییلی داغون بودیم منو این مهران مثلن اینا تو این غریبه میگفتن asl که یعنی اصل بده و مشخصاتت رو بده من نمیدونستم سریع میپریدم تو پیویه مهران میگفتم مهران تو این غریبه یکی بم گفته asl یعنی چی ؟؟ میگفت یعنی فکر کنم تو رو با عسل اشتباه گرفته بعد من میرفتم با این پیشفرض که من عسل یارو ام باش حرف زدن هی براش ناز میکردم میگفتم عزیزم حالا که من عسلتم برام چی میخری ؟؟ *malos* *malos* بعد میدیدم عسل که هیچی من گوزشم نیستم *narahat* *narahat* خلاصه یه مقداری زمان برد تا یاد گرفتم اصطلاحات چت کردنو تو این مدت حسابی از چت کردن با دخترا خجالت میکشیدم یه جوری ضایع بودم ؛ که با دختر میچتم پشت لب تاب که هم اتاقیام از قیافم میفهمیدن که طرفی که دارم چت میکنم باش دختره خب والا من حتی تو دوران بچگیمم ، کلن اهل زیاد بیرون رفتن ارتباط گرفتن حتی با پسرا هم نبودم تو خاطراتم بخونید بچگیم قشنگ معلومه بعد برا همین با دخترا توی همین غریبه بیشتر چت میکردیم و ایدی نمیگرفتم یه مدت حرف میزدیم یه ساعت دو ساعت و تموم میشد قطع میشد و دیگه همو نمیدیدیم چون این لب تابم دست بچه ها هم میرفت ، اصن دوست نداشتم ایدیشو ببینن یا هر چی هنوزم همیطوری ام کلن ادم نمیشم *shadi* *shadi* من همیشه دستم به طنز میرفت و خنده دار تایپ میکردم حتی متن های ساده ایی که عادی میگفتن طرفی مقابل که باش چت میکردم اونطرف از خنده میرید تو شلوارش *bi_chare* *bi_chare* خلاصه بعده چند روزی که چت کردم دیدم عه چه خوبم من ؛ همه میخندن شاد میشن و کیف میکنن منم فکر کردم که کلن ملت هر کسی میاد برای چت کردن میخواد بخنده تو همین غریبه ها که بشون وصل میشدم یهو وصل شدم به یه دختره *vakh_vakh* *vakh_vakh* خدایا توبه *vakh_vakh* *vakh_vakh* عاقا ما وصل شدیم به این اصل و اینا رو پرسید من عادت نداشتم اصل بگیرم ، ولی خب تا اصل میدادم ،اتومات طرف مقابلم اصل میداد من گفتم اره اسمم اصخره ، اونم گفت منم سارینام *are_are* *are_are* بعد شروع کردیم حرف زدن وسط دری وریایی که من براش میگفتم این هی میگفت گرممه :khak: :khak: هی من میگفتم اشکالی نداره بعد دوباره یکمی حرف میزدیم این گفت احمق میگم گرممه :khak: :khak: بعد من میگفتم تو گرمته من احمقم ؟؟ *bi_chare* *bi_chare* میگفت تو چقدر خنگی ، خیلی گرممه من میگفتم خو اشکالی نداره این کارا رو که میگم بکن یه دوش آب سرده سره حال بگیر تا خنک بشی میگفت ای وای ، دوش نمیخوام بگیرم :khak: :khak: بعد گفتم که باوشه ، کولرو روشن کن ،خنک میشی بعد عصبانی شد ، گفت خیلی خری *bi asab* *bi asab* بعد دوباره حرف زدیم از اینور اونور حرف زدیم یهو گفتش که بیا پیشم ، من رو تخت دراز کشیدم بعد من چمیدونستم ، فکر کردم یه مدل مسخره بازیه میخوایم بخندیم و اینا گفتم باووووشه برو کنار که من اومدم زااااارت رفتم پیشش *amo_barghi* *amo_barghi* بعد شروع کردم تصویر سازی کردن برا خودم گفتم وای چقدر عروسک داری *yohoo* *yohoo* این عکس کیه رو دیوار اونم هی میخندید میگفت خیلی خری به قرآن بعد گفتم وای من خیلی گشنمه برم از یخچالتون یه چیزی بردارم *bandari* *bandari* گفت برو تندی بیا منم هی مثه اوسکلا صدا در میوردم میگفتم قیییییییژژژژژژ اون میگفت چی کار داری میکنی ؟ میگفتم هیچی دره اتاقتو باز کردم بعدم مثه اوسکلا به خونواده ایی که تو تصورات خودم ساخته بودم سلام احوال پرسی میکردم به سلام ملیکم ، چوطور موطوریید ؟ خواهش میکنیم پا نشید بعد گفت داری با کی حرف میزنی گفتم خونوادتن ، دارند تلوزیون میبینن گفت زهره مار تو خونه تنهاییم بعد یهو یه تکونی خوردم *Aya* *Aya* ولی خب ، فکر میکردم هنوز مسخره بازیه بعد رفتم دره یخچالشون گفتم اوووووه مایکل جکسون شما انگاری خیلی پول دارید که این همه خوراکی تو یخچال دارید *vakh_vakh* *vakh_vakh* اون میگفت زهره مار تندی بیا کارت دارم گفتم باوشه الان میام یکمی استیکر میوه و اینا براش فرستادم ، گفتم بیا اینا رو هم برا تو اوردم گفت ممنون بعد من پرسیدم خونوادت رفتن کجا ؟؟ گفت رفتن مسافرت گفتم اع ، خوش بگذره ان شا الله بشون بعد اونم گفت اره ، حالا که تنهاییم بیا به ما هم خوش بگذره *are_are* *are_are* منم گفتم باشه من اواز میخونم تو پاشو برقص بعد شروع کردم آواز خوندن ازون بالا بالا شمرون تا این پایین تهرون تو هر جا پا میزاری ، خاطر خواهات فراوون پیش خودت خیال کردی که تو درمون هر دردی نه جونم این خبر ها نیست ، عزیزم اشتباه کردی بعدم خودم قر میدادم و اینا و فکر میکردم که اونم داره قر میده یهو گفت وای خدایا تو چقدر احمقی *bandari* *bandari* یهو گفت نمیخوام بخونی *righo_ha* *righo_ha* بعد گفت من خیلی گرممه اخمخ من گفتم بیا فوتت کنم *moteafesam* *moteafesam* گفت تو خیلی گیجی پسر چی تنته ؟؟ گفتم شلوار کردی آبی با پیرهن زرد *ey_khoda* *ey_khoda* بعد گفت وای تو دیگه کی هستی ؟؟ منم گفتم اصخر هستم بعد من فکر کردم که منم باید بپرسم گفتم چی تنه توئه گفت تاپ سفید ، بعد گفت خیلی گرممه ، بیا لباسامو در بیار بعد جا خوردم ، یه چند ثانیه ایی ، هیچ نمیدونستم چی بنویسم گفتم که من باید برم دسشوری ، دشوریتون کجاس ؟؟ گفت پووووفففف برو بیا بعد من رفتم تو دشوری درو از پشت بستم این شروع کرد حرف زدن گفت بیا دیگه عزیزم ، منتظرتم من لباسامو در اوردم بیا با هم کیف کنیم بعد من تو توالت نمیمودم بیرون گفت داری چیکار میکنی بعد من میگفتم که ببین من ازین کارا بلد نیستم گفت باره اولته ؟؟ بعد من گفتم که من فکر کردم مسخره بازیه ، وگرنه اصن نمیومدم تو اتاقت گفت اشکالی نداره ، حالا شروع کنیم گفتم چی چیو شروع کنیم اصن من ایدز دارم ، ایدز میگیری میگفت یهو عصبانی شد گفت احمق مجازیه *righo_ha* *bi asab* بعد نکه خیلی گرمش بود هی خودشو میمالید به دره توالت منم میگفتم باو من اصن ماله این حرفا نیستم من همیطوری که عادی و اینکارو نکردم ، خدا زدتم ، پیغمبر از روم رد شده خدایی بی خیال من نیستم ، ببخشید بعد گفتش که بیشعوره اُمل ، یا نمیدونم گفت بیشعوره قومبول هی شروع کرد دری وری بارم کردن ولی من از توالتشون نیومدم بیرون خلاصه خیلی بد بود بعد قطع ارتباط زدم i am one ommol , or i am one ghombol ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ بعد گوشی خریدم تونستم برم توی چت روم ها هیچ وقت یادم نمیره اولین بازی که خواستم برم داخل یه چت روم دنبال یه جایی میگشتم که خلوت باشه یه روم پیدا کردم به اسمه اسمان نه نفر یا هشت نفر داخلش بود پریدم داخلش شروع کردیم مسخره بازی و چرت و پرت گفتن و خندیدن بعد اصل ازم خواستن ، من خودمو معرفی کردم چند نفری داخل بودن یکیشون خودشو به مسخره بازی معرفی کرد گفت من بلقیس 45 ساله از آفریقا دیگه روش موند ، و همین بلقیسیه که میبینیدش نمیدونم برا شمام یش اومده یا نه ولی من وقتی توی روم چت میکردم و میخندیدیم شبا که میخوابیدمم خواب چت کردن میدیدم خلاصه مدیر اون رومه یه دختری بود به اسم اوا که با بلقیس رفیق بود منم میومدم بشون سر میزدم و مسخره بازی در میوردیم و میخندیدیم بعد یکی دو ماه که بودیم با هم دعواشون شد بلقیس و اوا بعد من دلم نمیومد که بین این دوتا دوست دعوا باشه هی بینشون وساطت میکردم که آشتی کنن حق با بلقیس بود ولی دو سه بار وادارش کردم که بره عذر خواهی کنه و ببخشتش تا دوستیشون درست بشه ولی فایده نداشت بعد یبار حسابی دعواشون شد این بلقیسم مثه مرغ پر کنده رفته بود تو لاک خودش خیلی زشت بود که این همه من گفتم بره و عذر بخواد و کوچیک بشه پیش یه ادم زبون نفهم ادش کردم ، دیدم خیلی دپرسه برا اینکه احساس نکنه چیزی رو از دست داده قرار شد روم بزنیم خودمون هی من اسمای مسخره میگفتم مثلن کلاه قرمزی میگفت نه میگفتم اسمشو بزاریم آفتاب پرست حامه میگفت نه هی گفتیم و هی گفتیم بعد گفتش که اسم یه شهر باشه گفتم باوشه و اولین کلنگ خنگولستان زده شد اولاش هیشکی نمیومد منو این شتر مرغ با هم تو گروه چت میکردیم چت روم ها اینطوری بود که اگه یکی دو روز کسی داخلش نمیومد چت روم بسته میشد و برای اینکه سره پا بمونه باید روبات میساختیم اولین روباتی که برای گروه ساختیم اسمش لولو خر خره بود خیلی باحال بود کم کم شلوغ شد لولو هم بین ما چرت و پرت میگفت خیلی خوب بود گاهی تا پونزه شونزه نفر پر میشد دعوا میشد میرقصیدن جوک میگفتن تا دم عید داخل روم بودیم اون مرکزیت ما پنج شیش نفر بود من بودم ، بلقیس ، فندوق ، شمالی ، مشتی باجی ، هندونه شمالی و مشتی باجی ازدواج کردن سره خونه زندگیاشونن و موندیم ، منو بلقیس و فندوق و هندونه بعد من خونه نت نداشتم باید بر میگشتم تعطیلات عید رو خونه ازون اولش این بلقیس بدبخت بود هی من ول میکردم اون ادامه میداد بش گفتم بلقیس من میرم حواست به چت روم باشه تا من برم خونه بعد عید میام و نیم باز فیلتر شد ،توسط سازمان فیلترینگ ما هیچ نشونه ایی از هم نداشتیم ،نه شماره ایی نه هیچی بعد این بلقیس هنوز روم رو با فیلتر شکن دو سه روز بعده فیلتر شدن نگه داشته بود شمارم رو از یه رفیقام پیدا کرده بود و بعد از اون ،پشت دستمون رو داغ کردیم که هیچ وقت بجز سروری که ماله خودمونه جایی فعالیت نکنیم ساختیم ، هیچی بلد نبودیم ،ولی ساختیم با هیچی یواش یواش با پول قرضی ، از رفیقام سایت و هزینه های سایت رو دادم ،بعد قرضشون رو دادم از سهمیه رزرو غذا زدم و قرضشون رو دادم سایت رو سره پا کردیم ریختیم روی سایت ، شروع کردیم پست گذاشتن بعد دیدیم قدرت نمیگیریم با خودم گفتم باید یه برنامه اندروید داشته باشیم دست به کار شدم نه ماه چشمم رو دوختم به صفحه کامپیوتر و ساختیم یواش یواش کاملش کردیم هنوزم میسازیم ،و الانم که خونواده بیست و پنج نفره ی ما خیلی بزرگ شده خیییییییلی تموم دلخوشی ما ، تموم دنیای ما همین خونواده ی خنگولستانه *baghal* خیلی میخامتون *gol_rose* *ghalb* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
شيخ را به دهکده اي دور دست دعوت کردند تا براي آنها دعاي باران بخواند *fereshte* *fereshte* همه مردم ده در صحرا جمع شدند و همراه شيخ دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ايشان رحم کند و باران رحمتش را بر زمين هاي تشنه سرازير نمايد *shokr* *shokr* اما ساعت ها گذشت و باراني نيامد . کم کم جمعيت از شيخ و دعاي او نااميد شدند و لب به شکايت گشودند *zabon* *zert* يکي از جوانان از لابلاي جمعيت با تمسخر گفت یا شیخ ریدم تو ریشت ، انگار دعاهات خریدار نداره ؟؟ گوز به شاگردات منتقل میکنی ؟؟ *fosh* *fosh* عده زيادي از جوانان و پيران حاضر در جمع نيز به جوان شاکي پيوستند و شيخ را به باد تمسخر گرفتند *amo_barghi* *amo_barghi* اما شیخ هيچ نگفت و در سکوت به تمام حرفها گوش فرا داد سپس وقتي جمعيت خسته شدند و سکوت کردند به آرامي گفت *fekr* *fekr* آيا در اين دهکده فرد ديگري هم هست که به جمع ما نپيوسته باشد!؟ همان جوان معترض گفت بله! پيرمرد دیوانه ایی که در خرابه ایی زندگی میکند و هر روز قرص جوشان در باکسن خود فرو میکند و با دامنی گُل گُلی بندری میرقصد و آواز میخواند ؛ او فقط نیومده *tafakor* *tafakor* شيخ گوزخندی زد و گفت چه میخواند ؟؟ جوان گفت نمیدانم شیخ گفت خاک بر سرت *bi asab* *bi asab* و شیخ گفت مرا نزد او ببريد! باران اين دهکده در دست اوست جمعيت متعجب، پشت سر شيخ به سمت خرابه اي که پيرمرد در آن مي زيست رفتند در چند قدمي خرابه پيرمرد ژوليده اي را ديدند کف از باکسن او به بیرون میریزد و با بغض به آسمان خيره شده است و قر میداد و میخواند دل از نامهربونی ها غمینه درون سینه ام غم در کمینه خرابه خونه ی دل از دو رنگی چرا رسم زمونه اینچنینه *gerye* *gerye* و به یکباره شروع به خوندن ترانه ی شادی کرد آممممنه چشم تو جام شراب منه آمنه اخم تو رنج و عذابه منه آمنه آمنه شورت ننت پا منه آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه پشتم ، ز دستت آتیش گرفته مهره تو از دل بیرون نرفته شيخ جفتک زنان به سمت پیرمرد پرید و شروع به رقصیدن کرد :khak: :khak: و دیگر مریدان نیز تعادل روانی خود را از دست دادن و شروع به رقصیدن کردند و همزمان چشم به شیخ دوخته بودن شیخ در کنار پیره مرد شروع کرد به رقصیدن و پیره مرد همچنان میخوند آممممنه چشم تو جام شراب منه آمنه اخم تو رنج و عذابه منه شیخ منتظر ایستاد و پیرمرد ادامه داد آمنه آمنه شورت ننت پا منه شیخ شرته پیرمرد را از پایش در آورد :khak: :khak: :khak: و به آمنه پس داد تا به مادرش برساند مریدان که تقلید از شیخ همگی شورت های خود را در آوردند و به آمنه دادند تا به مادرش برساند شیخ فرمود خاک بر سرتان *bi asab* *bi asab* در همین زمان ناگهان آسمان ابری شد و شروع به رعد و برق زدن کرد و مریدانی که بدون شورت در حال رقصیدن بود را جزغاله کرد *bi_chare* *bi_chare* شيخ زير بغل پيرمرد را گرفت و او را به زير سقفي برد و خطاب به جمعيت متعجب و حيران و شرم زده گفت *bi asab* *bi asab* دليل قحطي اين دهکده را فهميديد ! در اين سال هاي باقيمانده سعي کنيد قدر اين پيرمرد و بقيه انسان های شاد رو بدونید ، او برکت روستاي شماست سعي کنيد تا مي توانيد او را زنده نگه داريد سپس از کنار پيرمرد برخاست و به سوي جواني که در صحرا به او اعتراض کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد ریدم تو گوشت و عصای خود را به او فرو کرد *labkhand* *labkhand* و جوان بعد از شنیدن این حکمت شورت مادر آمنه رو به پا کرد و میخواند آمنه آمنه شورت ننت پا منه آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه پشتم ، ز دستت آتیش گرفته مهره تو از دل بیرون نرفته و مریدان همگی خشتک دریدن و شروع به رقصیدن کردند تا از حال رفتند *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** انصافا خودم خیلی خندیدم وقتی مینوشتمش *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان این سبک داستان های شیخ و مریدان رو فقط اینجا داخل سایت خنگولستان میتونید پیدا کنید و هر جای دیگه دیدید بدونید از ما کپی شده همه ی داستانک های شیخ و مریدان ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ سال نو مبارکتون سالی پر از خنده داشته باشید
عاقا ما یه دورانی تقریبا یک سال پیش زده بود به مخم هی میگفتم من زن میخوام من زن میخوام هی بابام میگفت حرف نزن تو هنوز شاشت کف نکرده *amo_barghi* *amo_barghi* بعد تو هر جمعی هی میگفتم من زن میخوام اینا برام نمیگیرن آبرو برا اینا نذاشته بودم *goz_khand* *goz_khand* بعد یهو یه شب تو خونه گفتم یا برا من زن میگیرید یا میرینم کف خونه *bi asab* *bi asab* *bi asab* بعد به شکل قافل گیرانه ایی بابام گفت پاشو تا بریم خواستگاری یه دخترس همسایه بقلیمون معرفیش کرده *malos* *malos* و داستان خواستگاری رفتنای من شروع شد *fereshte* *fereshte* خواستگاری رفتن نفر اول عاقا منم کت و شالوارو پوشیدم بعد موهای فرفریمم شونه کردمو رفتیم خواستگاری یه *modir* *modir* چشمتون روز بد نبینه عروس خانم مث یه ماده خرس وحشی *hazyon* *hazyon* نشسته بود رو به روی من اصن وحشتناک اصن انگار اون اومده بود خواستگاریه من :khak: :khak: اینجوری هم مث پلنگ مازندران نشسته بود چپ چپی نگام میکرد منم بابام بقلم نشسته بود هی با آرنج میزدم تو دنده هاش زیر زبونی بش میگفتم منو با این نفرسید تو اون اتاقه *gij* جون مادرتون نذارید منو ببره تو اون اتاقه منو نذارید برم تو اون اتاقه خلاصه میوه هاشونم خوردیم و برگشتیم *gerye* *gerye* فرار کردیم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ برا خواستگاری دومی دیگه ترسم ریخته بود مادربزرگ مادریمم بامون اومد یه جعبه شیرینی خریدیم و کت و شلوار و با کلاس و اینا این دفه رفتیم خواستگاری یه دختره ایی که باباش مداح بود ننش آرایشگر ما نشستیم یهو دیدیم اوووووووووووووووف ژووووووونز وااااااای :khak: *amo_barghi* *amo_barghi* خیلی خوب بودا ولی لا مصبا نذاشتن بریم تو اون اتاقه حرف بزنیم ننه عاقام میگفتن بیشتر به ننش رفته که ارایشگره به عاقاش که مداحه نرفته اینم تایید نشد میوه و شیرینیای اینا رو هم خوردیم و فرار کردیم *modir* *modir* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خواستگاری بعدی رفتیم سراغ یه دختر اصفهانی ایندفه خواهرم که شوهر کرده هم بردیم خلاصه هی هردفه شیرینی میبردیم مث قوم تاتار حمله میکردیم به میوه ها میوه هاشونو میخوریدم اینبار دختر خوبی بود *malos* *malos* با این رفتیم تو اون اتاقه یهو یه کاغذ در اورد شروع کردن سوال پرسیدن *fekr* *fekr* که نمیدونم اگه یهو بچت کف خونه رید چیکارش میکنی منم گفتم میزنم تو گوش ننش با این تربیت کردنش *bi asab* *bi asab* یا اهل بیرون رفتی یا اهل خرید کردنی بعد من نمیخواسم بیام بیرونا *narahat* *narahat* این یهو گفت خب اگه سوالی ندارید پاشید برید بیرون بعد من هی فکر کردم فکر کردم هیچی نیومد به مخم گفتم ببخشید شما اهل پخت پزم هستید ؟ *tafakor* *tafakor* بعد گفت قیافشو مث مرغ حامله کرد گفت نه ایطوری بعد دیگه نذاشت سوال بپرسم گفت بریم بیرون رفتیم بیرون *bi_chare* *bi_chare* تازه بش میخواستم بگم آشپزی که بلد نیسی به قیافتم میخوره اخلاق نداشته باشی درسته ؟؟ ولی خو نذاشت *jar_o_bahs* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خواستگاری های بعدی دیگه جمعیت خیلی زیاد بود یه جعبه شیرینی دُنگی میخریدن برا من مث قحطی زده ها میریختیم خونه این دخترا دارو ندارشونو میبلعیدیم *amo_barghi* *amo_barghi* این دفعه رفتیم یه خواستگاری که از طرف مادر بزرگم معرفی شده بود بعد دیگه مو خیلی ریلکس شده بودم استرس در سطح خیار داشتم مث بز میوه هاشونو میخوردم این داداش گوزوش هی نگاه من میکرد من روم نمیشد نگاه دختره کنم بجاش هی میوه هاشونو خوردم *bi asab* *bi asab* بعدم که داداشش روشو کرد اونطرف دختره رفت نشست پشت ستون اصن کلن این دختره رو ندیدم *narahat* *narahat* اینجام پوندیم و رفتیم برا مرحله بعدی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خواستگاری بعدی کل خاندان رو برداشتیم بردیم نفری پنج تومن دادن که شیرینی بخریم بعدیم پریدیم تو خونه بنده خدا این دختره هم بازیه بچگی هام بود قبلن خونمون بقل خونشون بود بعد یبار یادمه گفت بیا قد بگیریم ببینیم کی بزرگ تره بعد این قدش بزرگ تر بود منم حرصم گفت با مشت زدم تو پروستاتش *narahat* *narahat* بعد اشک از خشتکش جاری شد عاقا ما رو فرستادن با این تو اون اتاقه نه گذاشت نه برداشت گفت از دوران بچگیمون چی یادته منم گفتم من یه تصادف داشتم کلن حافظم پاک شده *gij* خودمو زدم به اون راه و گرنه یهو میدی میگفت واسا کنار دیوار میخوام بزنم قصاصت کنم ولی قده من ازش بزرگ تر بود *hir_hir* فکر کنم مشتم جواب داده *yohoo* *yohoo* خلاصه دیگه عادت کرده بودن خونواده به بهونه خواستگاری حمله میکردیم میوه ها و تخمه و آجیلاشونو میخوردیم و میچریدیم و میومدیم بیرون تا اینکه من گفتم اصن نخواستم زن میخوام چیکار و دریچه ایی از معرفت و عرفان به روم باز شد والانم که بقل شمام ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ مشاهده همه خاطرات قرار داده شده تا به الان ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم